الجمعة، 29 يوليو 2011

تعلم الفارسية - إذاعة طهران ح2

تعلم الفارسية - إذاعة طهران ح2

يمتاز هذا الموضوع بانه نقل مباشر لدورة تعليم اللغة الفارسية 
بموقع إذاعة طهران 

وتم نقل الدروس لإعادة نشرها هنا بمعدل 5 دروس في كل حلقة نشر 
نتنمي لك كل الإفادة 

نترككم مع المجموعة الثانية
10:6
درس 6

  • تعلّم الفارسية 6 - الذهاب الى الجامعة
التاريخ: 2007-03-12 00:00:00

أسعد الله اوقاتکم بکل خير أعزائنا المستمعين واهلاً ومرحباً بکم في حلقة اخری من سلسله حلقات برنامج "تعلّم الفارسية". کما تعلمون ان محمداً وعلياً يسکنان الآن معا في غرفة واحدة بالقسم الداخلي لجامعة طهران ومحاضرات محمد وعلي تبدا اليوم من الساعة الثامنة صباحا والساعة الان تشير الى السابعة وعليهما ان يتهيئا على عجل للالتحاق بالحافلة التي ستنطلق الی الجامعة في الساعة السابعة والنصف اما صديقهما سعيد فامامه ما يکفي من الوقت لان کليته قريبة ويمکنه الذهاب الی هناک مشيا علی الاقدام وسنرافقهم لنری ماذا يفعلون صباح هذا اليوم.
فی البداية استمعوا الی الکلمات الجديدة وکرروها معنا واکتبوها:

صباح الخير
الساعة
کم
کم هي الساعة
السابعة
الساعة السابعة
نعم
نعم
متأخر
کثيراً
متأخر کثيراً
هذا اليوم
صباحاً
أنت
عندک
الصف
حافلة
بالحافلة
الجامعة
الی الجامعة
أنت .... تذهب
الکلية
بقربي
أذهب
مشياً
ايضاً
إذَن
استعجل
تذهب الحافلة

صبح بخير
ساعت
چند است
ساعت چند است؟
هفت
ساعت هفت است
آري
بله
دير
خيلی
خيلی دير است
امروز
صبح
تو
داری
کلاس
اتوبوس
با اتوبوس
دانشگاه
به دانشگاه
تو ... می روی
دانشکده
نزديک من
می روم
پياده
هم
پس
عجله کن
اتوبوس می رود

*******

الآن استمعوا الى الحوار:
علی: صبح بخير محمد.
علي: صباح الخير محمد.
محمد: صبح بخير، ساعت چند است؟
محمد: صباح الخير، کم الساعة؟
علی: هفت است.
علي: السابعة.
محمد: ساعت هفت است؟
محمد: الساعة هي السابعة؟
علی: آری خيلی دير است.
علي: نعم، متأخراً کثيراً.
سعيد: سلام صبح بخير.
سعيد: السلام عليکم، صباح الخير.
علی: صبح بخير، امروز صبح تو کلاس داری؟
علي: صباح الخير، هل عندک محاضرة صباح اليوم؟
سعيد: بله ساعت 8.
سعيد: نعم، في الساعة الثامنة.
محمد: سعيد! تو با اتوبوس به دانشگاه می روی؟
محمد: سعيد! انت تذهب الى الجامعة بالحافلة؟
سعيد: نه دانشکده نزديک است . من پياده می روم.
سعيد: لا، الکلية قريبة. أنا أذهب مشياً.
محمد: على! تو هم پياده به دانشگاه می روی؟
محمد: علي! أنت ايضاً تذهب الی الجامعة مشياً؟
علی: نه، من با اتوبوس به دانشگاه می روم.
علي: لا، أنا أذهب الی الجامعة بالحافلة.
محمد: من هم با اتوبوس به دانشگاه می روم.
محمد: أنا أيضاً أذهب الی الجامعة بالحافلة.
علی: پس عجله کن، اتوبوس ساعت هفت ونيم می رود.
علي: إذَن عجّل، الحافلة تذهب في الساعة السابعة والنصف.
محمد: باشد. خداحافظ سعيد.
محمد: حسناً، في أمان الله سعيد.
علی: خداحافظ.
علي: في امان الله.
سعيد: به سلامت.
سعيد: مع السلامة.
استمعتم الی الحوار؟ الحوار کان طويلاً تقريباً، لکن العبارات کانت بسيطة. والان استمعوا الی الحوار مرة اخری.
علی: صبح بخير محمد.
علي: صباح الخير محمد.
محمد: صبح بخير، ساعت چند است؟
محمد: صباح الخير، کم الساعة؟
على: هفت است.
علي: السابعة.
محمد: ساعت هفت است؟
محمد: الساعة هي السابعة؟
على: آري خيلي دير است.
علي: نعم، متاخراً کثيراً.
سعيد: سلام، صبح بخير.
سعيد: السلام عليکم، صباح الخير.
على: صبح بخير، امروز صبح تو کلاس داری؟
علي: صباح الخير، هل عندک محاضرة صباح اليوم؟
سعيد: بله ساعت 8.
سعيد: نعم في الساعة الثامنة.
محمد: سعيد! تو با اتوبوس به دانشگاه می روی؟
محمد: سعيد! أنت تذهب الى الجامعة بالحافلة؟
سعيد: نه دانشکده نزديک است. من پياده می روم.
سعيد: لا، الکلية قريبة. أنا أذهب مشياً.
محمد: على! تو هم پياده به دانشگاه می روی؟
محمد: علي! أنت أيضاً تذهب الی الجامعة مشياً؟
على: نه، من با اتوبوس به دانشگاه می روم.
علي: لا، انا اذهب الی الجامعة بالحافلة.
محمد: من هم با اتوبوس به دانشگاه می روم.
محمد: أنا أيضاً أذهب الی الجامعة بالحافلة.
على: پس عجله کن، اتوبوس ساعت هفت ونيم می رود.
علي: إذَن عجّل، الحافلة تذهب في الساعة السابعة والنصف.
محمد: باشد. خداحافظ سعيد.
محمد: حسناً، في امان الله سعيد.
على: خداحافظ.
علي: في امان الله.
سعيد: به سلامت.
سعيد: مع السلامة.
يخرج محمد وعلي بسرعة من الغرفة ويذهبان نحو الحافلة. سعيد أيضاً يتهيأ رويداً رويداً ليذهب الی الجامعة. وحلقة برنامجنا لهذا اليوم أيضاً تصل نهايتها. نستودعکم الله حتى الحلقة القادمة.
*******

درس 7

  • تعلّم الفارسية 7 - حديث حول الاسرة
التاريخ: 2007-03-26 00:00:00

السلام عليکم ورحمة الله تعالی وبرکاته، علي و محمد يعودان اليوم من الجامعة مشيا علی الاقدام لانّ القسم الداخلي بعيد تقريباً. يتحدث الزميلان معا في الطريق حول اسرتيهما. يخرج محمد صورة من حقيبته و يريها لعلي و هي صورة لافراد أسرته.
وانتم مستمعينا الاعزاء هل تودّون ان تعرفوا شيئا عن اسرة محمد و علي؟ اذن کونوا معنا... ولکن کما في الحلقات السابقة استمعوا الى الکلمات الجديدة لدرسنا هذا اليوم:

أنت
من اين أنت
شيراز
أنا من شيراز
اسرة
اسرتي
في
في شيراز
ما هي مهنته؟
هو / هي
ما هي مهنته؟
أبي
شرطي
ابوک
معلم
امي
ماذا يفعل؟
ربة بيت
هو ليس / هي ليست
صورة
سيدة
هذه السيدة
امک
هي / هو
جدّه
هي جدّتي
بنت / ابنة
أخت
هي اختک
هي اختي
تلميذ

تو
اهل کجايي
شيراز
شيرازي هستم
خانواده
خانواده من
در
در شيراز
چه کاره است؟
او
او چه کاره است؟
پدرم
پليس
پدرت
معلم
مادرم
چه کار مى کند؟
خانه دار
او... نيست
عکس
خانم
اين خانم
مادرت
او
مادر بزرگ
مادر بزرگم است
دختر
خواهر
خواهرت است
خواهرم است
دانش آموز

*******
الان حيث تعلمت کلمات الدرس استمع الی الحوار بين محمد و علي:
محمد: علی! تو کجايی هستی؟
محمد: علي! من أين انت؟
علی: من شيرازی هستم. خانواده من در شيراز هستند.
علي: أنا شيرازي. أسرتي في شيراز.
محمد: پدر تو چه کاره است؟
محمد: ما هي مهنة والدک؟
علی: پدرم پليس است.
علي: والدي شرطي.
محمد: مادرت چه کار مى کند؟
محمد: ماذا تعمل والدتک؟
علی: او خانه دار است.
علي: هي ربة بيت.
محمد: مادر من کار مى کند. او مترجم است.
محمد: والدتي تعمل. هي مترجمة.
علی: پدرت چه کاره است؟
علی: ما هي مهنة والدک؟
محمد: پدرم معلم است. اين عکس خانواده من است.
محمد: والدي معلم. هذه صورة أسرتي.
استمعوا مرة اخری الى الحوار بين محمد وعلي:
محمد: علی! تو کجايی هستی؟
محمد: علي! من أين انت؟
علی: من شيرازی ‌هستم. خانواده من در شيراز هستند.
علي: أنا شيرازي. أسرتي في شيراز.
محمد: پدر تو چه کاره است؟
محمد: ما هي مهنة والدک؟
علی: پدرم پليس است.
علي: والدي شرطي.
محمد: مادرت چه کار می کند؟
محمد: ماذا تعمل والدتک؟
علی: او خانه دار است.
علي: هي ربة بيت.
محمد: مادر من کار مى کند. او مترجم است.
محمد: والدتي تعمل. هي مترجمة.
علی: پدرت چه کاره است؟
علي: ما هي مهنة والدک؟
محمد: پدرم معلم است. اين عکس خانواده من است.
محمد: والدي معلم. هذه صورة أسرتي.
يأخذ علي الصورة من محمد. فهي صورة عائلية صغيرة و ينظر علي الی الصورة و يسأل محمداً:
علی: اين آقا پدرت است؟
علی: هذا السيد والدک؟
محمد: بله. اين آقا پدرم است. او معلم است.
محمد: نعم. هذا السيد والدي. هو معلم.
علی: اين خانم مادرت است؟
علي: هذه السيدة والدتک؟
محمد: نه او مادربزرگم است. اين خانم مادرم است.
محمد: لا هي جدّتي. هذه السيدة والدتي.
علی: و اين دختر، خواهرت است؟
علي: وهذه الفتاة أختک؟
محمد: بله اين خواهرم است. او دانش آموز است.
محمد: نعم. هذه أختي. هي تلميذة.
استمعوا الی الحوار مرة اخری.
علی: اين آقا پدرت است؟
علي: هذا السيد والدک؟
محمد: بله. اين آقا پدرم است. او معلم است.
محمد: نعم. هذا السيد والدي. هو معلم.
علی: اين خانم مادرت است؟
علي: هذه السيدة والدتک؟
محمد: نه او مادر بزرگم است. اين خانم مادرم است.
محمد: لا هي جدّتي. هذه السيدة والدتي.
علی: و اين دختر، خواهرت است؟
علي: وهذه الفتاة أختک؟
محمد: بله اين خواهرم است. او دانش آموز است.
محمد: نعم. هذه اختي. هي تلميذة.
ينظر علي الى الصورة ثم يسلمها لمحمد ويطلب منه ان يريها لبومه في الغرفة. يضع محمد الصورة في حقيبته ويذهبان الی الغرفة للاستراحة لانهما يشعران بالتعب کثيراً. الی اللقاء والسلام عليکم ورحمة الله و برکاته.
*******
درس 8

  • تعلّم الفارسية 8 - حديث حول الاسرة
التاريخ: 2007-04-02 00:00:00

تحية أعزائنا المستمعين تابعتم حتی الان حلقات هذا البرنامج وبامکانکم الان إجراء حوار قصير وبسيط مع الذين يتکلمون الفارسية وهذا ما يبعث علی الرضی والارتياح کما تعرفون فانّ علي ومحمد طالبان بجامعة طهران ويسکنان في غرفة واحدة في القسم الداخلي وهما الآن في الغرفة حيث يری علي صورا لمحمد. ينظر محمد الی الصور ويسال علي عن أسرته لکي نتعرف علی أسرة علي الأفضل أن نتعلم الکلمات الجديدة مع مراجعة لبعض الکلمات السابقة. استمعوا:

من هو هذا السيد؟
أبي
شاب / شابة
أيضاً
امّي
ام
إبن / ولد
هذا الولد
أخ
أخت
أخي
أختي
إبنة / بنت
کم
أنت... لک
واحد / واحدة
إثنان / إثنتان
أنا.... لي
أسرة
کبير / کبيرة
إبن الاسرة الاکبر
أنت
أنا... لست
أخي
فقط
أنا ... ليس لي
أعرف
أنّ / الذي
ما عمل؟
ما هي مهنته
موظف
بنک
موظف بنک
أختي الکبيرة
ممرض
أختي الصغيرة
حتی الان / لمّا / ما زال
هو يذهب
إلى المدرسة

اين آقا کيست؟
پدرم
جوان
هـَم
مادرم
مادر
پسر
اين پسر
برادر
خواهر
برادرم
خواهرم
دختر
چند تا
تو... داري
يک
دو
من... دارم
خانواده
بزرگ
پسر بزرگ خانواده
تو هستى
من... نيستم
برادرم است
فقط
من... ندارم
می دانم
که
چه کاره؟
او چه کاره است؟
کارمند
بانک
کارمند بانک
خواهر بزرگم
پرستار
خواهر کوچکم
هنوز
او... می رود
به مدرسه

*******
استمعوا الان بدقة إلی الحوار بين محمد وعلي. ينظر محمد إلی الصور ويسأل علياً:
محمد: اين آقا کيست؟
محمد: من هو هذا السيد؟
علی: ايشان پدرم است.
علي: هو أبي.
محمد: اوه، پدرت جوان است.
محمد: اوه، أبوک شاب.
علی: بله، پدرم جوان است. اين خانم هم مادرم است.
علي: نعم أبي شاب، وهذه السيدة هي امي.
محمد: اين پسر کيست؟
محمد: من هو هذا الولد؟
علی: اين پسر، برادرم است.
علي: هذا الولد أخي.
محمد: اين دختر، خواهرت است؟
محمد: هذه الفتاة، اختک؟
علی: بله اين دختر، خواهرم است.
علي: نعم. هذه الفتاة أختي.
محمد: شما چند تا خواهر و برادريد؟
محمد: کم أخ وأخت انتم؟
علی: من يک برادر و دو خواهر دارم.
علي: أنا لي أخ وأختان.
محمد: تو پسر بزرگ خانواده‌اي؟
محمد: أأنت الولد الاکبر في الأسرة؟
علی: نه من پسر بزرگ خانواده نيستم. برادرم پسر بزرگ خانواده است.
علي: لا أنا لست الولد الاکبر في الأسرة. أخي هو، الولد الاکبر في الأسرة.
محمد: من برادر ندارم. من فقط يک خواهر دارم.
محمد: أنا ليس لي أخ. لي أخت فقط.
علی: بله. می دانم تو يک خواهر داری.
علي: نعم، أعلم أنت لک أخت واحدة.
محمد: برادر تو چه کاره است؟
محمد: ما هي مهنة أخيک؟
علی: برادرم کارمند است. کارمند بانک.
علي: أخي موظف. موظف بنک.
محمد: خواهرت چی؟
محمد: وأختک؟
علی: خواهر بزرگم پرستارِ و خواهر کوچکم به مدرسه می رود.
علي: أختي الکبيرة ممرضة وأختي الصغيرة لازالت تذهب الى المدرسة.
استمعوا مرة أخری إلی الحوار بين محمد وعلي. انتبهوا إلی أنّ الفاعل يأتي في اول الجملة باللغة الفارسية بينما يأتي الفعل في آخرها.
محمد: اين آقا کيست؟
محمد: من هو هذا السيد؟
علی: ايشان پدرم است.
علي: هو أبي.
محمد: اوه، پدرت جوان است.
محمد: اوه، ابوک شاب.
علی: بله، پدرم جوان است. اين خانم هم مادرم است.
علي: نعم أبي شاب، وهذه السيدة هي أمي.
محمد: اين پسر کيست؟
محمد: من هو هذا الولد؟
علی: اين پسر، برادرم است.
علي: هذا الولد أخي.
محمد: اين دختر، خواهرت است؟
محمد: هذه الفتاة، أختک؟
علی: بله اين دختر، خواهرم است.
علي: نعم. هذه الفتاة أختي.
محمد: شما چند تا خواهر و برادريد؟
محمد: کم أخ وأخت أنتم؟
علی: من يک برادر و دو خواهر دارم.
علي: أنا لي أخ وأختان.
محمد: تو پسر بزرگ خانواده‌ای؟
محمد: أأنت الولد الاکبر في الأسرة؟
علی: نه من پسر بزرگ خانواده نيستم. برادرم پسر بزرگ خانواده است.
علي: لا أنا لست الولد الاکبر في الأسرة. أخي، الولد الاکبر في الأسرة.
محمد: من برادر ندارم. من فقط يک خواهر دارم.
محمد: أنا ليس لي أخ. لي أخت فقط.
علی: بله. می دانم تو يک خواهر داری.
علي: نعم، أعلم أنت لک أختاً واحدة.
محمد: برادر تو چه کاره است؟
محمد: ما هي مهنة أخيک؟
علی: برادرم کارمند است. کارمند بانک.
علي: أخي موظف. موظف بنک.
محمد: خواهرت چی؟
محمد: وأختک؟
علی: خواهر بزرگم پرستار است و خواهر کوچکم به مدرسه می رود.
علي: أختي الکبيرة ممرضة وأختي الصغيرة لازالت تذهب الی المدرسة.
مستمعينا الکرام إلی هنا نأتي الی ختام حلقة برنامجنا لهذا اليوم نرجو ان تکونوا قد تعلمتم ما طرح خلالها. الی اللقاء.
*******
درس 9

  • تعلّم الفارسية 9 - في متجر للمواد الغذائية
التاريخ: 2007-04-09 00:00:00

تحياتنا مستمعينا الاعزاء لا بدّ وترغبون ان تعلموا ما يجري اليوم في القسم الداخلي للطلبة. يريد علي أن يذهب عصر اليوم او الليلة لشراء حاجاته، ويعتزم الذهاب الى متجر السوبر مارکت لکنه وحيد، لذلک يعتزم مراجعة صديقه محمد ليسأله ما اذا کان بامکانه أن يرافقه ام لا. إذا کنتم ترغبون أن تعلموا هل سيذهبان اليوم للتسوق ام لا، فالافضل ان تکونوا معنا. قبل کل شيء نرکز علی الکلمات والمفردات الجديدة، فاکتبوها إن أمکن:

اليوم
بعد الظهر
عاطل
أنت
أنا... لستُ
أنت لستَ
الليلة
ماذا
أتصور
لماذا
ل / لاجل
الشراء
الوقت
أنت لک
لا
انا ليس لي
لانّ
انا لي
محاضرة
هو
هو ليس / هي... ليستْ
هو ليس له / هي ليستْ لها
هو يذهب / هي تذهب
الی
مکتبة
غداً
نحن نذهب
کيف
حسناً
إذن

امروز
بعد ازظهر
بيکار
تو هستی
من... نيستم
تو نيستی
امشب
چه
فکر کنم
چرا
براى
خريد
وقت
تو دارى
نه
من ندارم
چون
من دارم
درس
او
او نيست
او ندارد
او مى رود
به
کتابخانه
فردا
ما مى رويم
چطور است
خوب است
پس

*******
والان حيث سمعتم المفردات وترجمتها. ندعوکم الی استماع الحوار بين علي ومحمد، وهما في غرفتهما يطالعان دروسهما فيقول محمد:
على: محمد، تو امروز بعد از ظهر بيکارى؟
علي: محمد، هل أنت متفرغ ٌ عصر اليوم؟
محمد: نه. بعدازظهر بيکار نيستم.
محمد: لا. لستُ متفرغاً بعد الظهر.
على: تو بعدازظهر بيکار نيستي، امشب چه؟
علي: أنت لستَ عاطلاً بعد الظهر، وکيف الليلة؟
محمد: آری... فکر کنم... برای چه؟
محمد: نعم... أظنُّ... لماذا؟
على: تو برای خريد وقت داری؟
علي: أنت عندک وقت للتسوق؟
محمد: نه، من وقت ندارم.
محمد: لا، أنا ليس عندي وقت.
على: چرا وقت نداری؟
علي: لماذا ليس لديک وقت؟
محمد: چون من امشب درس دارم.
محمد: لانّ لي درسا الليلة.
على: سعيد چه؟ او امشب بيکار است؟
علي: وسعيد کيف؟ هو متفرغ ٌ الليلة؟
محمد: نه، او امشب بيکار نيست.
محمد: لا، هو ليس متفرغاً الليلة.
على: سعيد هم برای خريد وقت ندارد؟
علي: سعيد أيضاً ليس لديه وقت للتسوق؟
محمد: نه، او امشب به کتابخانه می رود. فردا به خريد می رويم. چطور است؟
محمد: لا، هو يذهب الليلة الی المکتبة. غداً نذهب للتسوق. کيف هذا؟
على: خوب است. پس ما فردا به خريد مى رويم.
علي: جيد. إذن نحن نذهب للتسوق غداً.
کما لاحظتم، لا يستطيع محمد وسعيد أن يذهبا مع علي للتسوق الليلة، لانّ لمحمد درسا ويريد سعيد ايضاً أن يذهب الی المکتبة. لهذا يقبل علي اقتراح محمد ان يذهبا للتسوق غداً. استمعوا الی الحوار مرة اخری:
على: محمد، تو امروز بعد از ظهر بيکاری؟
علي: محمد، هل أنت متفرغ ٌ عصرَ اليوم؟
محمد: نه. بعداز ظهر بيکار نيستم.
محمد: لا. لست عاطلاً بعد الظهر.
على: تو بعدازظهر بيکار نيستی، امشب چه؟
علي: أنت لستَ متفرغاً بعد الظهرِ وکيف الليلة؟
محمد: آری... فکر کنم... برای چه؟
محمد: نعم... اظن... لماذا؟
على: تو برای خريد وقت داری؟
علي: أنت هل لک وقتٌ للتسوق؟
محمد: نه، من وقت ندارم.
محمد: لا، أنا ليس لديّ وقت.
على: چرا وقت ندارى؟
علي: لماذا ليس لديک وقت؟
محمد: چون من امشب درس دارم.
محمد: لانّ لي درسا الليلة.
على: سعيد چه؟ او امشب بيکار است؟
علي: وسعيد کيف؟ أهو متفرغ ٌ الليلة؟
محمد: نه او امشب بيکار نيست.
محمد: لا هو ليس متفرغاً الليلة.
على: سعيد هم برای خريد وقت ندارد؟
علي: سعيد أيضاً ليس لديه وقت للتسوق؟
محمد: نه، او امشب به کتابخانه مى رود. فردا به خريد می رويم. چطور است؟
محمد: لا، هو يذهب الليلة الی المکتبة. غداً نذهب للتسوق کيف هذا؟
على: خوب است. پس ما فردا به خريد می رويم.
علي: جيد. إذن نحن نذهب للتسوق غداً.
نعم. استمعتم للحوار مرّة ً اخری، واذا کنتم تودّون ان تعلموا هل سيذهبان للتسوق معا ام لا، وماذا يشتريان، فتابعوا معنا الموضوع في الحلقة القادمة ونحن واثقون من انکم ستتعلمون مفردات وعبارات اخری کثيرة الاستعمال. الی اللقاء.
*******

درس 10

  • تعلّم الفارسية 10 - في متجر للمواد الغذائية
التاريخ: 2007-04-15 00:00:00

تحية ً اعزاءنا المستمعين تعلّمنا مفردات وعبارات لا بأس بها باللغة الفارسية خلال الحلقات السابقة. فکونوا معنا في هذه الحلقة لنتعلم مفردات وعبارات جديدة.
قلنا لكم أن محمدا وعليا قرّرا الذهاب الی متجر السوبر مارکت لشراء بعض المواد الغذائية، لکنّ سعيداً لا يستطيع الذهاب معهما لکثرة الواجبات المتراکمة عليه. لذلک فهو يطلب من محمد أن يتسوقَ له. نستمع أولاً الی المفردات الجديدة، ثم نتابع الحوار بين محمد وسعيد:

اليوم
بعد الظهر
الی اين
انتم تذهبون
نحن نذهبُ
متجر
الی
ايّ
محل بيع الکتب
متجر الکتب
نحن لا نذهبُ
سوبر مارکت
شيئا
أنت تريد
أظنّ / أتصور
کم / عدداً
بَيْض
رُزْمة / عُلـْبة
جبن
علبة جبن ٍ واحدة
أنا بحاجة
أنت بحاجة
حسنا
لك
أنا أشتري
تکلف نفسك
شکراً جزيلاً
ابوك
هو إتصل هاتفيا
هو بلغ تحياته
أيّ الساعة
حوالي
الساعة الثامنة وعشرون دقيقة
الآن
في
في مصر
هم موجودون
هم غير موجودين
عـُطلة
للعطلة
عام
کل عام

امروز
بعد ازظهر
به کجا
شما می رويد
ما می رويم
فروشگاه
به
کدام
فروشگاه کتاب
کتاب فروشی
ما نمی رويم
سوپر مارکت
چيزی
تو می خواهی
فکر کنم
چند
تخم مرغ
بسته
پنير
يک بسته پنير
من لازم دارم
تو لازم داری
باشد
برای تو
من می خرم
زحمت می ‌کشی
خيلى ممنون
پدرت
او تلفن کرد
او سلام رساند
ساعتِ چَند
تقريباً
ساعت 20/8 دقيقه
الآن
در
در مصر
آنها هستند
آنها نيستند
تعطيلات
برای تعطيلات
سال
هر سال

*******
استمعنا الی المفردات والان نستمع الی الحوار بين محمد وسعيد:
سعيد: محمد شما امروز بعد از ظهر به کجا می رويد؟
سعيد: محمد انتما الی اين تذهبان بعد ظهر اليوم؟
محمد: به فروشگاه می رويم.
محمد: نذهب الی المتجر.
سعيد: به کدام فروشگاه می رويد؟ به فروشگاه کتاب می رويد؟
سعيد: الی أي متجر تذهبان؟ تذهبان الی متجر الکتب؟
محمد: نه. ما به کتاب فروشی نمی رويم. ما به سوپر مارکت می رويم. تو چيزی لازم داری؟
محمد: لا. نحن لا نذهب الی محل بيع الکتب. نحن نذهب الی السوبر مارکت. أتحتاج شيئا؟
سعيد: آری. فکر می کنم چند تخم مرغ ويک بسته پنير لازم دارم.
سعيد: نعم. أظن أحتاج عدة بيضات وعلبة جَبْن ٍ واحدة.
محمد: باشد. من برايت می خرم.
محمد: حسنا. انا اشتري لك.
سعيد: خيلی ممنون. زحمت می کشی.
سعيد: شکراً جزيلاٌ. تکلف نفسك.
استمعنا الی الحوار. کيف کان؟ أظن أنه کان بسيطاً. نستمع الی الحوار مرة اخری:
سعيد: محمد شما امروز بعد از ظهر به کجا می رويد؟
سعید: محمد أنتما الی أين تذهبان بعد ظهر اليوم؟
محمد: به فروشگاه می رويم.
محمد: نذهب الی المتجر.
سعيد: به کدام فروشگاه می رويد؟ به فروشگاه کتاب می رويد؟
سعید: الی أيّ متجر تذهبان؟ تذهبان الی متجر الكتب؟
محمد: نه. ما به کتاب فروشی نمی رويم. ما به سوپر مارکت می رويم. تو چيزی لازم داری؟
محمد: لا. نحن لا نذهب الی متجر الکتب. نحن نذهب الی السوبر مارکت. أتحتاج شيئا؟
سعيد: آری. فکر می کنم چند تخم مرغ ويک بسته پنير لازم دارم.
سعيد: نعم. أظن أحتاج عدة بيضات وعلبة جبن ٍ واحدة.
محمد: باشد. من برايت می خرم.
محمد: حسناً. انا اشتري لك.
سعيد: خيلی ممنون. زحمت مى کشى.
سعيد: شکراً جزيلاً. تکلف نفسك.
يتذکر سعيد أن والد محمد إتـّصل هاتفيا من الامارات، لکنّ محمداً کان ذاهباً الی صالون الحلاقة. يبلغ سعيد محمداً الموضوع ويقول:
سعيد: راستی. پدرت امروز تلفن کرد. سلام رساند.
سعيد: الحقيقة اتصل والدك اليوم هاتفيا وبلّغ تحياته.
محمد: آه؟ ساعت چند؟
محمد: آه؟ أيّ الساعة؟
سعيد: فکر می کنم تقريباً ساعت 20/8 دقيقه.
سعيد: أظن حوالي الساعة الثامنة وعشرين دقيقة.
محمد: او از مصر زنگ می زد؟
محمد: هو کان يتـّصل من مصر؟
سعيد: نه. پدرت گفت آنها الان در امارات هستند.
سعيد: لا. قال والدك هم الآن في الامارات.
محمد: بله. آنها هر سال برای تعطيلات به امارات می روند.
محمد: نعم. هم يذهبون للعطلة (لقضاء العطلة) الی الامارات کل عام.
إذن استمعنا الی الحوار بين سعيد ومحمد وتعلمنا مفردات وعبارات جديدة. والآن نستمع الی الحوار مرة اخری:
سعيد: راستی. پدرت امروز تلفن کرد. سلام رساند.
سعيد: الحقيقة اتصل والدك اليوم هاتفيا وبلّغ تحياته.
محمد: آه؟ ساعت چند؟
محمد: آه؟ أيّ الساعة؟
سعيد: فکر می کنم تقريباً ساعت 20/8 دقيقه.
سعيد: اظن حوالي الساعة الثامنة وعشرين دقيقة.
محمد: او از مصر زنگ می زد؟
محمد: هو کان يتصل من مصر؟
سعيد: نه. پدرت گفت آنها الان در امارات هستند.
سعيد: لا. قال والدك هم الآن في الامارات.
محمد: بله. آنها هر سال برای تعطيلات به امارات می روند.
محمد: نعم. هم يذهبون للعطلة (لقضاء العطلة) الی الامارات کل عام.
نستودعکم الله والسلام عليکم ورحمة الله وبرکاته.
*******


انتظروا المزيد من الدروس بإذن الله 
في إنتظار ارائكم بخصوص الدروس السابقة


خالص تحياتي
محمد أحمد زين الدين 
M.a.Zeineddin@gmail.com


ليست هناك تعليقات:

إرسال تعليق